کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم،ای کاش کودک بودم تا دراوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم.
............
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 10:58 ب.ظ
دیروز با یک دسته گل آمده بود به دیدنم، با یک نگاه مهربون... همون نگاهی که سالها آرزو شو داشتم و از من دریغ می کرد. گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده، ولی من فقط نگاهش کردم... وقتی رفت سنگ قبرم از اشکش خیس شده بود.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
من همیشه آرزو داشتم تا باز هم به بچگی بر گردم
دیروز با یک دسته گل آمده بود به دیدنم،
با یک نگاه مهربون...
همون نگاهی که سالها آرزو شو داشتم و از من دریغ می کرد.
گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده، ولی من فقط نگاهش کردم...
وقتی رفت سنگ قبرم از اشکش خیس شده بود.